سلام
من یه مشکل بزرگ دارم.فکر به اشتباهات گذشته زندگیم و نابود کرده.قبلا ایده آل گرا بودم.همسری میخواستم که کمبود محبت هام و جبران کنه و عاشقم باشه و بیشتر از هر چیز من عاشقش باشم.22 سالم بود بعد از یه نامزدی یک ماهه پسری اومد خواستاریم که 26 سالش بود.خیلی مردونه برخورد میکرد و ذاتا نمیتونست ابراز احساسات خوبی داشته باشه.اما بی نظیر بود .هم اخلاقش.هم خانوادش.هم مردونگیش.هم اینکه هم کفو هم بودیم.منم همه اینا رو می دونستم اما نسبت بهش احساس نداشتم و میترسیدم تو زندگی هم بهش علاقمند نشم.اما هیچ عیبی نداشت که ردش کنم.میگم عالی بود چون یک سال تمام رفت و آمد داشتیم البته خیلی کم.تو این یه سال مسائل کوچیکی بوجود اومد که بهونه شد برا رد کردنش.مث اینکه سر مهریه بحث کردیم که قلبا اصلا برام مهم نبود یا بیماری ام اس خفیفی که داشت و تازه متوجه شده بود.بعد از یه سال باهاش تماس گرفتم و تمومش کردم.الان 29 سالمه.ماجراهای بد و عجیبی تو این سالها برام افتاد مثل اینکه یه بار عقد کردم و مجبور شدم جدا شم.و من هنوز مجردم.دختری بودم که بین هم سن و سالام و اقوام بیشتر از همه خواستگار داشتم.اما تشنه پسری پر از محبت و عاشق و بی عیب بودم.همه هم سن و سالام که بهم حسادت میکردن ازدواج کردن و خوشبخت شدن.... و من .... خودم و خیلی مقصر میدونم برای رد کردن اون پسر. از همه بهتر بود و با گریه ازم جدا شد و حالا یه بچه داره.حتی اطرافیان به زندگی زنش حسرت میخورن و همه میدونن چه اشتباه بزرگی کردم. بدتر از همه خودم.لگد به بخت خودم زدم.از خودم متنفرم.زندگی رو از خودم گرفتم.تحمل زندگی برام خیلی سخت شده و با هیچی آروم نمیشم..............با اینکه الان از نظر تحصیلات و کار و خانواده و سطح مالی و ظاهری عیبی ندارم به لطف خدا... ولی فوق العاده ناامیدم و دیگه اعتماد به نفسی ندارم...حالم بده.مثل همیشه....میتونید کمک کنید؟!